دانش سبز



"پزشکان گفتند من دیگر هیچ وقت نمی توانم راه بروم، مادرم گفت می توانم.من حرف مادرم را پذیرفتم."



در خانواده ای بسیار فقیر در حوالی شهر تنسی به دنیا آمد. بیستمین فرزند یک خانواده ای 22 فرزنده که به علت تولد زود رس بسیار ضعیف بود. نمی شد به زنده ماندنش مطمئن بود. وقتی چهار سال داشت، همزمان به ذات الریه و تب سرخ مبتلا شد و ترکیب این دو بیماری در نهایت پای چپ او را فلج کرد. او مجبور بود برای راه رفتن از وسیله ای فی  استفاده کند .

البته سعادت داشتن مادری را داشت که او را تشویق می کرد. این مادر همیشه به دختر با استعدادش می گفت با وجود یک پای مصنوعی، او باز هم می تواند هرچه را که در زندگی دوست دارد بدست آورد. 

فقط کافی است اعتقاد، پشتکار، شهامت و روحیه ای سرسخت داشته باشد.


در 9 سالگی این دختر میله ی آهنی را از پای خود کنار گذاشت و اولین قدم  خود را برداشت.کاری که پزشکان گفته بودند او هیچ وقت نخواهد توانست. در مدت چهار سال توانست قدم های منظم بردارد که از نظر پزشکی یک معجزه به حساب می آمد، در این مرحله فکر تازه ای به ذهن او رسید.   او می خواست بهترین دونده ی زن دنیا باشد.

در سن 13 سالگی او در اولین مسابقه خود، نفر آخر شد .در دبیرستان در همه ی مسابقات شرکت می کرد و در همه ی آنها نفر آخر می شد.

همه از او می خواستند دویدن را کنار بگذارند .اما یک روز، او نفر یک مانده به آخر شد . و بالاخره روزی آمد که او مسابقه را برد .از آن روز به بعد ویلما رادولف در هر مسابقه ای شرکت می کرد نفر اول می شد.

 ویلما به دانشگاه تنسی رفت و با مربی دو – اد تمپل – آشنا شد .آقای تمپل روحیه سرسخت، اعتماد به نفس و استعداد سرشار او را دید. به او آموزش داد تا جایی که در سال 1960 در مسابقات المپیک رم راه پیدا کرد.

آنجا او باید با بهترین دونده زن دنیا رقابت می کرد.دختری به نام جوتا هین از آلمان. 

هیچ کس تا آن موقع جوتا را شکست نداده بود .اما  در دوی 100 متر رادولف پیروز شد. او در دوی 200 متر باز هم جوتا را شکست داد، تا اینجا او صاحب دو مدال طلای المپیک بود .در نهایت نوبت به دوی 400 متر رسید. دوباره ویلما  در برابر جوتا، دو دونده دیگر در تیم ویلما، با موفقیت دویدند.

 

وقتی نوبت ویلما رسید او بسیار هیجان زده بود .یعنی ممکن بود کسی از جوتا سریعتر بدود! بله، ویلما این کار را کرد و سومین مدال طلای المپیک را از آن خود کرد. و آن روز ویلما رادولف به عنوان اولین زن صاحب 3 مدال طلا در بازی های المپیک نام خود را در تاریخ ثبت کرد.

و این در حالی بود که آنها گفته بودند او هیچ گاه نمی تواند راه برود.


مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند.

 

پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود ، که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است». اما پسرک به هیچوجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و . چنین هم شد.

 

او در مقابل چشمان حیرت زده‌ی دکتر به راستی زنده ماند و نمرد. هنگامی که خطر مرگ از بالای سر او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود».

 

پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. بالاخره روزی فرا رسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمی‌خورد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ی پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود

  

یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخ‌دار قرارداد و برای هواخوری به حیاط برد. آن روز، پسرک بر خلاف دفعه‌های قبل، در صندلی چرخ‌دار نماند. او خود را از آن بیرون کشید و در حالی که پاهایش را می‌کشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نرده‌های چوبی سفیدی که دور تا دور حیاط‌شان کشیده شده بود، رسید.

 

با هر زحمتی که بود، خود را بالا کشید و از نرده‌ها گرفت و در امتداد نرده‌ها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد. او این کار را هر روز انجام می‌داد، به‌طوری که جای پای او در امتداد نرده‌های اطراف خانه دیده می‌شد. او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمی‌خواست.

 

سرانجام، با خواست خدا و عزم و اراده‌ی پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد و با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود. او دوباره به مدرسه رفت و فاصله‌ی بین خانه و مدرسه را به خاطر لذت، می‌دوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد.

 

سال‌ها بعد، این پسرکی که هیچ امیدی به زنده ماندن و راه رفتنش نبود، یعنی دکتر گلن کانینگهام» در باغ چهارگوش مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک مایلی شد!



تایلر در فیلم فایت‌کلاب» آشکارا جک، اعضای باشگاه مشت‌زنی و ما را علیه بازارِ آزاد می‌شوراند و بر این باور است که ما نباید در جامعه صرفاً نقش مصرف‌کنندگانی را بازی کنیم که بدون آنکه حتی متوجه باشیم، بازیچه‌ی شرکت‌های بزرگ می‌شویم و تحتِ تأثیر تبلیغاتِ آنها مدام چیزهایی را می‌خریم که حتی واقعاً به آنها احتیاجی نداریم. بدون شک تا حدی حق با تایلر است و بعد از دیدن فیلم احتمالاً به فکر فرو می‌رویم و به تمام کارهایی فکر می‌کنیم که ظاهراً خودمان انتخابشان کرده بودیم، اما با تفکر عمیق‌تر متوجه می‌شویم که تحت تأثیر نظر و حرف دیگران، هنجارهای اجتماعی و تبلیغات بوده‌اند. راه‌حل تایلر برای بازیابی هویت از دست‌رفته‌مان جنگ، شوریدن علیه نظام سرمایه‌داری و نابودی شرکت‌هاست. اما قضیه به همین سادگی نیست. ویلیام ایروین در این مقاله، در مقام یک اگزیستانسیالیست از بازارِ آزاد دفاع می‌کند و تلاش می‌کند تا فواید آن را به تصویر بکشد. به باورِ او، اینکه ما بدونِ فکر تبدیل به بازیچه‌ی نظامِ سرمایه‌داری می‌شویم، تمام و کمال تقصیرِ بازارِ آزاد نیست؛ بلکه این ما هستیم که باید طرز تفکر خودمان را تغییر دهیم. این ماییم که انتخاب می‌کنیم و در این انتخاب آزادیم. ما می‌توانیم با افزایش آگاهی و کاهش تمایلات و خواسته‌هایمان در برابر چیزهایی که واقعاً احتیاجی به آنها نداریم یا توانایی تهه کردنشان را نداریم مقاومت کنیم و حتی با این کار شرکت‌های بزرگ را ترغیب کنیم تا محصولاتی با کیفیت بهتر و قیمت پایین‌تر تولید کنند.


ادامه مطلب


انسان در جستجوی معنا، کتابی است که بر پایه‌ی تجربیات فاجعه‌بار ویکتور فرانکل در اردوگاه‌های کار اجباری آشویتس نوشته شده است. ویکتور فرانکل در این دوران، پدر و مادر، همسر و برادرش را از دست داد. خواهر او تنها کسی بود که از این وضعیت نجات پیدا کرد. با وجود تمام سختی‌ها، رنجی که می‌کشیدند، گرسنگی، سرما، بی‌رحمی و خشونتی که در اطرافشان موج می‌زد، اما او باز هم زندگی را شایسته و ارجمند می‌دید. در بخش دوم کتاب انسان در جستجوی معنا، او از خاطرات مراجعانش نوشته است. او با تجربیات گسترده‌ای که در زمینه‌ی کار و درمان بر اساس معنادرمانی به دست آورده است، متوجه این موضوع شد که برای هر فرد باید رسالت و وظیفه‌ای وجود داشته باشد که بخواهد عمرش را صرف آن کند. 

فرانکل اگزیستانسیالیست بود. او واژه هستی نژندی» را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی می‌دانست. بنابراین با توجه به تمام تجربیات زیسته‌ی خودش و تمام آنچه که در مطبش آزموده بود، کتاب انسان در جستجوی معنا را نوشت.


اگر به دنبال معنایی برای زندگی‌تان می‌گردید، کتاب انسان در جستجوی معنا را بخوانید. اگر دوست دارید که از ناامیدی بیرون بیایید و می‌خواهید درباره‌ی معنادرمانی بدانید، کتاب انسان در جستجوی معنا، گزینه‌ی خوبی برای شما است. شما می توانید با کلیک روی عکس زیر ترجمه فارسی این کتاب گرانبها را دانلود کنید.

متونی  از اثر

- کسی که هدفی در آینده نمی دید، ناچار تسلیم واپس نگری میشد و اندیشه های گذشته را نشخوار می کرد که همین باعث سقوط او میشد. 

- بیشتر مردان در اردوگاه کار اجباری معتقد بودند که فرصت های واقعی زندگی را از دست داده اند ولی با این حال در واقعیت از این فرصت ها و مبارزات هنوز هم وجود داشت. انسان می توانست در این تجارب نیز پیروز شود و زندگی را به پیروزی درونی سوق دهد، یا برعکس از مبارزه در گذرد و مانند اکثر زندانیان، زندگی نباتی را برگزیند.

- وقتی به معنای رنج پی بردیم، از کاهش دادن یا سبک کردن شکنجه های اردوگاه از راه نادیده گرفتن آنها، یا تصورات واهی و خوشبینی ساختگی سرباز می زدیم. در واقع رنج برای ما وظیفه ای شده بود که نمی خواستیم به آنها پشت کنیم. ما به فرصت های پنهانی رنج کشیدن برای کمال پی بردیم.

- انسان موجودی است آزاد که همیشه حق انتخاب دارد. انسان با واکنش خود را در برابر رنج ها و سختی های ناخواسته ولی پیش آمده و شرایط محیطی خود را انتخاب می کند و هیچ کس جز خود او یارای آن نیست که این حق را از او بازستاند.

- آنچه انسان را از پای در می آورد، رنج ها و سرنوشت نامطلوبشان نیست بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت.

- بیچاره آنکس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایی ندارد، نه هدفی داشت و نه انگیزه و مقصودی، چیزی او را به زندگی گره نمی زد و چون به اینجا می رسید دیگر کارش ساخته بود.


توصیه میکنم حتما این شاهکار را بخوانید. اثری بسیار زیبا که از حقیقت مشکلات روحی نسل حاضر پرده برمی دارد. به نظرم مشکلات روانی و روحی بشر ناشی از عقده های بچگی نیست(عقیده مکتب فروید و روانکاوی مدرن) بلکه ناشی از اینست که معنا و هدفی در زندگی نمی بینند. مشکل جامعه امروزی پوچ گرایی و نیهیلیسم است. معنی زندگی تنها خوشی و شاد بودن نیست (مکتب فروید) همانطور که میبینیم انسان هایی مرفه در اوج بی نیازی مادی و رفاه، دست به خودکشی میزنند. چیزی که به انسان توان حرکت می دهد معنا وهدف است. امیدوارم که انسان امروزی(که البته خودم هم جزوش هستم) هر چه زودتر به این مشکل آگاه شود و سریع اقدام به درمان آن کند. درمان و روش های مکتب های روانشناسی همچون فروید و یونگ را انکار نمی کنم ولی چیزی که به دلم می نشیند و فکر میکنم واقعیت است، اینست که مشکل اصلی و درمان اصلی همین معنای زندگی است. حتما توصیه میکنم که کتاب را بخوانید و خوب تجزیه و تحلیلش کنید و البته با بقیه به اشتراک بگذارید.


اگر می خواهید کاری را به خوبی انجام دهید، اینکه برای انجام بهتر آن چگونه تمرین می کنید، اهمیت بسیار بیشتری دارد تا اینکه چه اندازه از وققتان را صرف تمرین می کنید. 

در حقیقت، تحقیق هایی که روی افراد خبره در هر کار انجام شده، از شطرنج باز گرفته تا ویولونیست یا بسکتبالیست، نشان داده است که شمار سال هایی که افراد به انجام فعالیتی مشغول هستند، تنها به میزان اندکی بر کارایی آنها تاثیر دارد. برای پیشرفت، تنها انجام تمرین های مرتب کافی نیست؛ ما باید شکست هایمان را مورد بررسی قرار دهیم و از آنها درس بگیریم.

اریکسون به این نتیجه رسید که بهترین روش برای اینکه در مرحله ی خودکار درجا نزنیم و خود را از وضعیت ثابت قابل قبول بیرون بکشیم، این است که روی شکست هایمان کار کنیم. یک روش این است که خود را به جای کسی بگذارید که خبره ی کاری است که شما قصد پیشرفت در آن را دارید و سعی کنید بفهمید او چگونه مشکل هایش را حل می کند.

انگار بنجامین فرانکلین یکی از نخستین کسانی بوده که این تکنیک را مورد استفاده قرار داده است. او در زندگی نامه ی خود شرح می دهد که عادت داشته مقاله های شخصیت های اندیشمند را بخواند و پس از خواندن، نظر های نویسنده را بر اساس منطق خودش در ذهن بازسازی کند. پس از آن دوباره متن مقاله را با آنچه دست پرورده ذهن خودش بود مقایسه می کرد تا ببیند چه اندازه زنجیره افکارش با صاحب نظران تفاوت دارد. بهترین شطرنج بازان هم از روشی مشابه استفاده می کنند. آنها اغلب چند ساعت در روز را صرف انجام تکرار همان حرکاتی می کنند که بزرگان شطرنج، زمانی آنها را در اجرای بازی خود انجام داده اند و در حال تکرار همان بازی ها، سعی می کنند که به دلیل هر حرکت آنها پی ببرند.

Delibrate Practice


در واقع بهترین وسیله ی پیشگویی درباره ی مهارت یک شخص در شطرنج، میزان بازی هایی نیست که او در برابرحریفان انجام می دهد، بلکه میزان ساعت هایی است که او به تنهایی می نشیند و روی بازی های قدیمی کار و آنها را برای خود تحلیل می کند.

رمز پیشرفت در هر کاری، اینست که هنگام انجام آن، درجه هایی از کنترل هوشمندانه را روی اعمال خود داشته باشیم. این برای آنست که به دام مرحله ی خودکار نیفتیم. در مورد فراگیری تایپ ، می توان به راحتی از مرحله ثابت قابل قبول عبور کرد. روانشناسان فهمیده اند که برای عبور از این مرحله، باید خودتان را مجبور کنید با سرعتی بیشتر از آنچه به آن عادت دارید تایپ کنید؛ حتی اگر در انجام آن دچار اشتباه شوید. در یک آزمایش تایپیست ها در حالتی مورد تحقیق قرار گرفتند که کلمه های 10 تا 15 درصد سریع تر از زمان مهارتی آنها در تایپ، برایشان به نمایش در می آمد. در ابتدا، آنها نمی توانستند هم زمان با مشاهده ی واژه ها آنها را تایپ کنند و اغلب عقب می افتادند، اما پس از چند روز آنها به مشکل هایی که باعث کندی تایپ می شد پی بردند، بر آنها چیره شدند و توانستند به تایپ با سرعتی بیشتر برسند. آنها با بیرون آمدن از دام مرحله ی خودکار و با پشتوانه ی کنترل هوشمندانه، توانستند مرحله ثابت قابل قبول را پشت سر بگذارند.


ادامه دارد .

همه ی ما در یادگیری یک مهارت، روزی به نقطه ی وضعیت ثابت قابل قبول می رسیم. هنگامی که در آغاز جوانی هستیم، یاد می گیریم چطور رانندگی کنیم و زمانی که آن اندازه در رانندگی ماهر شویم که دیگر جریمه نشویم و تصادف های جانکاه نکنیم، موقعی است که واقعا در پیشرفت کرده ایم. 

پیشتر روانشناسان باور داشتند که وضعیت ثابت قابل قبول، مشخص کننده ی بالاترین درجه ی توانایی های درونی ماست. در سال 1869 ، سر فرانسیس گالتون» کتابی نوشت با عنوان نابغه ی مادرزاد». در این کتاب، او توضیح داده که هر کسی می تواند توانایی های فیزیکی و مغزی خود را تا اندازه ای بهبود بخشد. اما در پس این اندازه، دیواری است که هیچ گونه آموزش و یا هیچ فعالیت دیگری نمی تواند به او کمک کند تا از آن عبور کند. بر اساس این نظریه، بهترین عملکردی که ما می توانیم داشته باشیم، همان چیزی است که ارائه می کنیم و نه فراتر از آن.

فرانسیس گالتون


اما اندرس اریکسون و روانشناسان زیرنظر او که عملکرد متخصصان را بررسی می کنند، به این نتیجه رسیده اند که با تلاشی درست و هماهنگ، فرد می تواند از این اندازه فراتر رود. آنها اعتقاد دارند که دیوار گالتون بیش از آنکه به محدودیت های درونی ما ربط داشته باشد، به معیار مورد قبول ما در مورد عملکردمان ارتباط دارد.

چیزی که باعث تمایز متخصصان از ما می شود، این است که آنها تمایل دارند در مسیر های تکراری با تمرکز بسیار گام بردارند، چیزی که اریکسون بر آن نام تکرار تعمقی» یا تمرین تعمقی» (Delibrate Practice) گذاشته است.

انجام تحقیق روی بهترینِِِ بهترین های بسیاری از رشته ها، او را به این نتیجه رسانده است که این افراد در راه بهبود خویش، همگی از یک قاعده ی کلی استفاده می کنند. آنها هوشیارانه سعی می کنند که خود را از انجام کارها به صورت خودکار دور نگاه دارند و به همین دلیل، خط مشی هایی را برای خود تعیین می کنند. آنها برای رسیدن به این هدف، سه کار انجام می دهند: سعی می کنند برای خود تکنیکی ابداع و روی آن تمرکز کنند، هدف گرایی دارند و سعی می کنند که همواره و بی درنگ پس از هر عملکرد، بازخوردی ازآن داشته باشند. به معنای دیگر، سعی می کنند که همواره در همان مرحله نخست یعنی مرحله شناختی ، باقی می مانند.

اندرس اریکسون


برای نمونه، موسیقی دانان تازه کار بیشتر زمان تمرین خود را به نواختن موسیقی اختصاص می دهند، در حالی کار حرفه ای های این رشته بیشتر به صورت انجام تمرین های تکراری و ملال آور است یا اینکه بیشتر بر قسمت های سخت و خاص یک اجرا تمرکز می کنند. همین طور بهترین اسکیت بازان کسانی هستند که تمرینشان صرف پرش هایی می شود که پیشتر کمتر در انجام آنها موفق بوده اند، در حالی که اسکیت بازان معمولی روی پرش هایی کار میکنند که در انجام آنها مهارت دارند. 


ادامه دارد .

بحث را با مسئله ای به نام وضعیت ثابت قابل قبول» (Ok Plateau) شروع میکنم. برای روشن شدن موضوع یک مثال می زنم.
هنگامی که آغاز به یادگیری تایپ (نوشتن با دستگاه) می کنید، در ابتدا بسیار سریع تایپ یک دستی و به هم ریخته ی شما، به تایپی دودستی و بادقت تبدیل می شود. سپس به مرحله ای می رسید که انگشتان بدون هیچ گونه تلاشی خودشان روی کلید ها حرکت می کنند؛ آن قدر روان که به نظر می آید کار تایپ بدون هیچ گونه تمرکزی صورت می گیرد و انگشتان شما بدون هیچ گونه تفکری، کار تایپ واژه ها را انجام می دهند. اما درست در همین جا ، پیشرفت بیشتر افراد در تایپ متوقف می شود. اینجاست که به نظر می آید که به وضعیتی ثابت رسیده اید. اگر درباره ی آن فکر کنید، به نظرتان پدیده ای عجیب می آید، زیرا همیشه شنیده ایم تمرین باعث پیشرفت در کار می شود. به همین دلیل است که خیلی ها به امید پیشرفت در کار تایپ، چندین ساعت در روز پشت دستگاه می نشینند و تمرین می کنند. اما چه عاملی باعث می شود که پس از آن دیگر روز به روز در کارشان بهتر و بهتر نشوند؟


در دهه 1960، روانشناسانی به نام های پل فیتس» و مایکل پوسنر» سعی کردند به این پرسش پاسخ دهند. به نظر آنها، هر فرد در فرآیند کسب یک مهارت، سه مرحله را پشت سر می گذارد. در مرحله نخست که به آن مرحله ی شناختی» می گویند، شما درباره ی کار فکر می کنید و برای انجام ماهرانه ی آن روش هایی را پیدا می کنید. در مرحله دوم که به آن مرحله ی ارتباطی» می گویند، شما کمتر توجه تان به کار است و در عین حال کمتر هم دچار اشتباه های فاحش می شوید؛ می توان گفت که در کل به سوی بازدهی بیشتر پیش می روید. سرانجام به مرحله ای می رسید که فیتس بر آن نام مرحله ی خودکار» گذاشته است. در این مرحله، شما می فهمید که برای انجام این کار به اندازه کافی مهارت پیدا کرده اید و اینکه از اساس آن را به صورت خودکار انجام می دهید. در همین مرحله است که برای انجام کار، دیگر شما به شش دانگ حواستان نیاز ندارید که در بیشتر زمان ها چیز خوبی است! چون در این حالت، ذهن شما حداقل در یک مورد از نگرانی خلاص می شود. 

هر اندازه شما کمتر مجبور شوید که به کارهای روزمره و تکراری خود توجه کنید، بیشتر می توانید توجه خود را معطوف مواردی کنید که واقا مهم است؛ مواردی که پیشتر به آنها برخورد نکرده اید. بنابراین ، وقتی که تایپ کردن را به خوبی فراگرفتیم ، آنرا به قفسه پسین سرمان، جایی که مخصوص ذخیره سازی اضافه هاست می فرستیم و دیگر چندان توجهی به آن نمی کنیم. شما می توانید این جابجایی در اسکن مغز کسانی که در حال یادگیری مهارتی جدید هستند، ببینید. 

هنگامی که انجام آن کار در آنها به صورت خودکار در می آید، فعالیت بخش هایی از مغز که مربوط به استدلال های هوشیارانه است، کمتر می شود و دیگر قسمت های مغز کار را به عهده می گیرند. می توانید این مرحله را وضعیت ثابت قابل قبول» بنامید.

این جایی است که شما از مهارتی که یاد گرفته اید راضی هستید، دیگر به پیشرفت پایان می دهید و همه چیز را به حالت خودکار در می آورید.


ادامه دارد .


حتی خبرگان یک رشته اگر تکرار های تعمقی را پشت گوش بیندازید، شاهد سیر نزولی در مهارت خود خواهند بود. اریکسون نتیجه ی باور نکردنی تحقیقی در این مورد را در اختیار من گذاشت. معمول چنین است که شما نصیحت های یک کارکشته ی رشته ی پزشکی که مویش را در این راه سفید کرده را بیشتر قبول دارید تا دکتری که تازه از دانشگاه برآمده شده است؛ اما مشخص شده که در برخی رشته های پزشکی، مهارت یک پزشک ربطی به دوران طولانی تر او ندارد. برای نمونه ، در مورد ماموگرافیست ها ، گذر سالها باعث می شود که تشخیص آنها کمتر و کمتر درست از آب درآید. چرا بدین گونه است؟


براساس یافته های اریکسون ، دلیل این امر اینست که برای بیشتر ماموگرافیست ها، کار پزشکی یک تکرار تعمقی نیست. دلیل اینست که ماموگرافیست ها ماه ها پس از تشخیص شان، پی به درست یا نادرست بودن آنها می برند. تازه اگر چنین اتفاقی بیفتد، بازهم به آنها کمکی نمی کند، چون جزئیات مربوط به آنها را فراموش کرده اند. به مین دلیلی نمی توانند از تشخیص های درست یا نادرستشان برای پیشرفت خودشان بهره ای ببرند.


یکی از رشته های پزشکی که این مورد در آن مصداق ندارد، رشته جراحی است. جراحان درست برعکس ماموگرافیست ها با گذشت زمان کارشان بهتر و بهتر می شود. براساس یافته های اریکسون، دلیل بروز چنین تفاوتی بین جراحان و ماموگرافیست ها اینست که نتیجه ی کار جراح بی درنگ پس از عمل مشخص می شود؛ بیمار یا بهتر می شود یا بدتر. به این ترتیب، جراح پیوسته دربرابر بازخورد کار خویش است. با بررسی این نتیجه ها او می تواند بفهمد که کدام بخش از کارشد به خوبی انجام شده و کدام بخش کار به خوبی انجام شده و کدام بخش کار اشکال داشته است و به این ترتیب، همیشه برای بهبود کارش تلاش کند.


این نتیجه ها درنهایت باعث تهیه ی یک راهکار برای تئوری خبرگان شد: اریکسون توصیه می کند ماموگرافیست ها مرتب موارد پیشین ماموگرافی را با نتیجه هایی که تاکنون مشخص شده، مورد مقایسه و ارزشیابی قرار دهند. به این ترتیب، آنها می توانند بازخوردی بی درنگ از کار خود داشته داشته باشند.


با چنین بازخوردهایی، متخصصان راه های جدیدی پیدا می کنند تا کارخود را هرچه بهتر ارائه کنند و به این ترتیب، باعث می شوند که حتی وضعیت ثابت قابل قبول برای دیگر افراد به سطحی بالاتر از پیش بهبود یابد.


از زمانی که انسان تا گردن در آب فرو رفت، از ترس خفگی یاد گرفت که شنا کند و از آن زمان تاکنون او شنا می کند. برخی شنا را تنها یک نوع فعالیت بدنی می دیدند و برخی تمام توان خود را سر این می گذاشتند تا ببینند چه اندازه سریع می توانند شنا کنند و هنوز هم هرساله رکورد های تازه ای در این زمینه بدست می آید. در این رشته هم آدم ها دارند روز به روز سریع تر می شوند. اریکسون می نویسد:از اوایل قرن حاضر تاکنون، شناگران المپیک بیشتر کسانی بوده اند که حتی صلاحیت ورود به تیم های شنای دبیرستان های صاحب نام در این زمینه را بدست نیاورده اند و همین طور مدال طلای مسابقه های اصلی ماراتون المپیک، نصیب تازه کارهایی شده که تنها افتخارشان حضور در ماراتون بوستون بوده است».



این مورد نه تنها در ورزش، که در همه ی زمینه ها و رشته ها صدق می کند. فیلسوف قرن سیزدهم، راجر بیکن» ادعا می کرد که هیچ کس نمی تواند با روش هایی که تاکنون شناخته شده، در علوم ریاضی مهارت کسب کند مگر آنکه 40-30 سال از عمرش را صرف یادگیری آن کند». امروزه تمام آن ریاضی ای که تا زمان بیکن شناخته شده بود را در سال های مقدماتی دبیرستان آموزش می دهند. هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم ورزشکارانی که در این دوره زندگی می کنند، از ورزشکارانی که در گذشته زندگی می کرده اند، استعداد ذاتی بیشتری دارند.

هیچ دلیلی وجود ندارد که باور داشته باشیم بهتر شدن کیفیت کفش ها یا مایوهای شنا، در حالی که واقعا تا اندازه ای تاثیر دارند،دلیل اصلی این همه پیشرفت های شگفت انگیز در زمینه ی ورزش بوده اند. چیزی که از آن زمان دگرگون شده است، اندازه و کیفیت آموزش هایی است که ورزشکار باید سختی های آن را به جان بخرد تا به سطح جهانی برسد.

این جریان نه تنها در مورد مسابقه هایی چون دو و شنا، که در مورد پرتاب نیزه، پاتیناژ و همه ی رشته های ورزشی دیگر نیز مصداق دارد. برای نمونه، حتی یک رشته ورزشی نمی توان یافت که در آن رکوردها به طور مداوم سقوط کرده باشد. اگر وضعیت ثابت قابل قبول، قاعده ی حاکم بر میدان های ورزشی بود، ما هیچگاه نمی توانستیم به این رکوردها دست یابیم.


چگونه است که ما سعی میکنیم که حتی از خودمان هم پیشی بگیریم؟ بخشی از پاسخ اریکسون به این پرسش این است که همه ی محدودیت هایی که ما برای خود قائل می شویم ، همان اندازه که سرچشمه ی روانی دارند، دارای سرچشمه ی درونی هم هستند. هنگامی که رکوردی به نظر شکستنی می آید، چندان زمانی طول نمی کشد تا کسی پیدا شود و آن را بشکند. برای مدتی طولانی، همه فکر می کردند کسی پیدا نمیشود که بتواند یک مایل را در زمان 4 دقیقه بدود. همه آن را مانند سرعت نور ، محدودیتی غیرقابل عبور می دانستند. روزی که دانشجوی 20 ساله ی رشته ی پزشکی در کشور انگلستان با نام راجر بنیستر» در سال 1954 سرانجام توانست این رکورد را به 4 دقیقه برساند، خبر موفقیت او در صفحه ی نخست همه ی رومه های دنیا چاپ شد و تفسیرگران از آن به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ ورزش یاد کردند. اما این محدودیت بیشتر شبیه به یک سیل گیر بود چون با شکسته شدن آن، تنها در 6 هفته بعد، یک استرالیایی همین مسافت را در 1 ثانیه و 30 صدم ثانیه کمتر از رکورد بنیستر دوید و در مدت زمان چند سال ، دویدن یک مایل در مدت 4 دقیقه تبدیل به امری عادی شد. امروزه دیگر انتظار اینست که همه ی حرفه ای های مسابقه های دو در مسافت متوسط، بتوانند یک مایل را در عرض 4 دقیقه بدوند و رکورد جهانی در این رشته به 3 دقیقه و 43 ثانیه و 13 صدم ثانیه رسیده است.


راجر بنیستر


منبع:

فن حافظه نوشته ی جاشوا فوئر


بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

 

حدود هزار نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود.زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما… بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود.زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند‏ و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.

 

دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد: ‏در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبر های بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

 

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.

شکنجه خاموش

 

این وضعیت چقدر شبیه شرایط زندگی کنونی ماست؟ آیا می‌دانید امید، عزت نفس و اعتبار گروهی چقدر برای ما حیاتی هستند؟ ما بارها و بارها می‌شنویم که می‌گویند امید داشته باشید ، مثبت باشید… برای ما گاهی حتی مسخره است و سریع می‌گوییم در این شرایط امید؟ یک سوال از شما دارم، اگر بیماری جسمی داشته باشید دست از خودتان می‌کشید؟ یا برای بهبودی دارو مصرف می‌کنید، اگر خدایی نکرده دچار بیماری مثل ام اس باشید چه می‌کنید؟ می‌گویید چرا باید قرص مصرف کنم و این بیماری خوب شدنی نیست؟ البته که نه ما بسیاری از بیماران عزیز ام اسی را داریم که با وجود این بیماری زندگی می‌کنند و آن را کنترل می‌کنند، شرایط ما نیز در حال حاضر همین است، نمی‌توان شرایط بد و سخت را انکار کرد اما در این شرایط نیاز به قرص امید داریم، پس خود را از خبرهای خوش محروم نکنید!

 

ما خیلی وقت‌ها کارهایی که رواج دارد را انجام می‌دهیم مثلا دروغ می‌گوییم ، گران فروشی می‌کنیم، غیبت می‌کنیم و … و توجیه‌مان نیز این است که وقتی همه این کار را می‌کنند اگر ما نکنیم به جایی نمی‌رسیم، این کار عزت نفس شما را نابود می‌کند، یک انسان برای داشتن عزت نفس لازم است حتما چیزهایی داشته باشد که به آن افتخار کند و این افتخار اصلا ظاهری نیست و اگر با ناخودآگاه ما در تضاد باشد نه تنها عزت نفسمان را بالا نمی‌برد که به شدت دچار تنش هم می‌کند و در ناخودآگاه همه ما باید و نبایدهایی وجود دارد مثل بد بودن دروغ، بد بودن ریاکاری و …. بنابراین هرچقدر هم خودتان را توجیه کنید ناخودآگاهتان عزت نفستان را پایین می‌کشد، پس کار خوب انجام دهید! نه برای کسی برای نجات زندگی خودتان!



می خواهم شما را با یک نرم افزار جالب آشنا کنم. نرم افزاری که برای آموزش زبان های خارجه کاربرد دارد. نام این نرم افزار SuperMemo می باشد که از تحقیقات علمی برای آموزش زبان بهره می گیرد و اولین نرم افزاری بوده که برای آموزش از نمودار فراموشی بهره برده است. برای اینکه با الگوریتم آن آشنا شوید لازم است که قبل آن بفهمید که چرا و چگونه باید مطالب مرور شوند.

طبق تحقیقات انجام شده اگر انسان یک مطلب یا مفهوم را به خوبی فرا بگیرد بعد از یک روز تا یک هفته تقریباً ۴۵% آن را فراموش می کند و بعد از یک ماه ۸۰% آن فراموش می شود. به این ترتیب فقط ۲۰% مطلب وارد حافظه درازمدت می شود.

این مطلب به خوبی در نمودار فراموشی قابل درک می باشد.

نمودار فراموشی

همانطور که مشاهده می کنید شما هنگامی که برای اولین بار مطلبی را مطالعه می کنید، آن مطلب به مرور زمان در ذهن شما کم رنگ تر شده و رو به فراموشی می رود، حال زمانی که شما آن مطلب را بعد از مدتی دوباره تکرار می کنید شیب منحنی فراموشی کمتر شده و باعث می شود شما در مدت زمان بیشتری آن مطلب را فراموش کنید. تکرار این عمل باعث می شود مطلبی که مطالعه نموده اید برای مدت زمان زیادی در ذهن شما باقی بماند و یا به اصطلاح به حافظه بلند مدت شما منتقل شود.

بهترین زمان برای مرور مجدد یک مطلبی که قبلا آن را مطالعه نموده اید هنگامی است که میزان فراموشی شما به ۹۰% برسد، در این زمان تکرار شما بهترین بازده را خواهد داشت.

 

الگوریتم supermemo در سال ۱۹۸۷ توسط Piotr Wozniak لهستانی نوشته شده است.

می توان گفت مهمترین هدف نوشتن این الگوریتم، تمایز دادن بین لغات بر اساس میزان سختی آنها می باشد.

 

برای بهتر درک کردن نحوه کار این الگوریتم بهتر است آن را با الگوریتم های دیگر مقایسه کنیم، لذا در ابتدا به معرفی معروف ترین روش تکرار لغات یعنی ” روش تکرار لایتنر ” می پردازیم.

 

جعبه لایتنر شامل روش های مختلفی جهت تکرار و یادگیری مطالب می باشد در متداول ترین روش آن شما ابتدا یک لغت را برای اولین بار یاد میگیرید سپس آن را به خانه بعد منتقل می کنید و پس از یک بازه زمانی مشخص آن لغت را دوباره مرور می نمایید در صورتی که آن را یاد داشتید به خانه بعدی و در غیر این صورت به خانه اول بر می گردد.

بازه های زمانی جعبه لایتنر به صورت ۱ روز > 2 روز > 4 روز > 8 روز > 16 روز می باشد، یعنی شما پس از اینکه برای اولین بار لغتی را یاد گرفتید ۲ روز بعد آن را مجدد مرور می نمایید و در مرحله بعد در صورت یاد داشتن آن، ۴ روز دیگر آن را مرور می کنید و در نهایت در مرحله آخر آن لغت از جعبه خارج شده و به عنوان یاد گرفته شده ثبت می شود.

عملکرد کلی جعبه لایتنر به این صورت که شرح داده شد می باشد، که هم اکنون با یک سری تغییرات و بهینه سازی ها در بسیاری از نرم افزار های آموزش لغات به کار می رود.

این روش به علت سادگی استفاده از آن بیشتر به صورت فلش کارت های کاغذی و استفاده از جعبه های مقوایی مورد استفاده قرار می گیرید.

 

حال در الگوریتم supermemo زمان مرور مجدد لغات بر اساس نمره و یا امتیازی که به میزان یاد گیری خود می دهید محاسبه می شود.

از آنجایی که هر لغت برای شما درجه سختی متفاوتی دارد بنابراین مکان آن در نمودار فراموشی نیز متفاوت می باشد، در روش جعبه لایتنر همه لغات در ابتدا از درجه یادگیری یکسانی برخوردارند ( به عنوان یاد نداشته فرض گرفته می شوند ) لذا لغاتی که از قبل یاد دارید با لغاتی که جدیدا یاد گرفته اید تفاوتی نداشته و هر دو را به صورت برابر تکرار خواهید نمود.

در روش supermemo شما مکان لغت در نمودار فراموشی را توسط امتیاز دادن به آن در اولین مطالعه تعیین می کنید، سپس بر اساس محاسبات الگوریتم supermemo، زمان بعدی مرور لغات محاسبه می شود و این زمان بیانگر زمانی است که میزان فراموشی شما به ۹۰% می رسد.

wozniak

نحوه محاسبات الگوریتم supermemo 

این الگوریتم حاوی یک ضریب به نام Easiness Factor می باشد که بر اساس نمره دهی شما مقدار آن افزایش/کاهش می یابد.

هر بار که شما لغتی را مرور می کنید این ضریب در مدت زمان برنامه ریزی شده برای مرور بعدی ضرب شده و بدین صورت زمان بعدی مرور لغت محاسبه می شود.

در ابتدا این ضریب به صورت پیش فرض ۲٫۵ در نظر گرفته شده است، و نیز هنگامی که برای اولین بار لغتی را مطالعه می کنید زمان های پیش فرض ۱ روز، ۳ روز، ۴ روز و ۵ روز برای نمرات ۲ تا ۵ به عنوان زمان تکرار بعدی در نظر گرفته شده است.

برای مثال اگر لغتی را برای اولین بار مطالعه می کنید و آن لغت برای شما آسان است باید نمره ۴ را به آن اختصاص دهید، این لغت ۴ روز دیگر جهت مرور دوباره به شما نمایش داده خواهد شد، حال پس از گذشت ۴ روز هنگامی که لغت را دوباره مشاهده می کنید هر امتیازی که به میزان یاد آوری خود بدهید نمره آن باعث افزایش و یا کاهش ضریب EF می شود ( نمرات ۲ و ۳ باعث کاهش و نمرات ۴ و ۵ باعث افزایش EF می شوند ).

حال برای محاسبه زمان تکرار بعدی این ضریب در مدت زمانی که از آخرین تکرار شما گذشته است ( در اینجا یعنی ۴ روز ) ضرب شده و زمان مرور بعدی محاسبه خواهد شد.

 

نکته : زمانی که شما به این روش لغات را یاد میگیرید اگر بیشتر از ۵ بار لغتی را تکرار نمایید فاصله زمانی تکرار بعدی آن ممکن است بیشتر از چند ماه شود ( شیب منحنی فراموشی آن بسیار کم می شود )، و این بیانگر منتقل شدن آن لغت به حافظه بلند مدت شما می باشد.

حال برای اینکه این لغات از چرخه تکرار نرم افزار خارج شوند ما گزینه ای به نام ” تنظیم زمان یادگیری را در صفحه تنظیمات فراهم نموده ایم که شما می توانید به دلخواه خود آن را تغییر دهید.

 

شما اگر ویژگی ” نمایش روز تکرار را در صفحه تنظیمات فعال نمایید هنگامی که یک لغت را مطالعه می کنید زمان بعدی تکرار آن بر روی هر دکمه ارزیابی نمایش داده خواهد شد، به این منظور که اگر آن دکمه را انتخاب کنید همان زمانی که بر روی آن درج شده است برای آن لغت ثبت شده و لغت مورد نظر پس از آن مقدار روز مشخص به شما برای تکرار مجدد نمایش داده خواهد شد.

گزینه ” تنظیم زمان یادگیری به این صورت عمل می کند که اگر زمان تکرار بعدی درج شده بر روی دکمه ارزیابی از میزان روزی که شما در گزینه ” تنظیم زمان یادگیری ” انتخاب نموده اید بیشتر باشد، در صورتی که آن دکمه ارزیابی را انتخاب نمایید لغت مورد به عنوان یاد گرفته شده ثبت شده و دیگر جهت تکرار به شما نمایش داده نخواهد شد.

 

اگر می خواهید اطلاعات کامل تری درباره این نرم افزار و سازنده خلاقش داشته باشید به لینک زیر مراجعه کنید:

Wozniak


سعی کنید معما حل کنید برای اینکه ذهنتون باز بشه چراکه بهترین راه برای بهبود بخشیدن به ذهن و خلاقیت و منطق همین معماهاست و تو این معما هاست که میتونیم عملا منطق و طرز فکر خودمون رو بهبود بدیم.

معما به این قراره:

 

1. کلاههای رنگی

آقایان A و B و C هرسه در منطق مهارت کامل دارند. هریک میتواند کلیه نتیجه هایی را که از مقدماتی معین بدست می آید را بیدرنگ استخراج کند. همچنین هریک میداند که دو نفر دیگر نیز مانند خودش در منطق مهارت کامل دارند. به هریک از این آقایان 2 تمبر قرمز، 2 تمبر زرد و 3 تمبر سبز نشان میدهیم . پس از آن، چشمهای هر سه را می بندیم و به پیشانی هر کدام یک تمبر میچسبانیم. 4 تمبر باقیمانده را پنهان میکنیم. سپس چشمهای این سه نفر را باز میکنیم. از آقای A میپرسیم که آیا میتواند بگوید که تمبری که به پیشانی او چسبیده شده است چه رنگی را به طور قطع نخواهد داشت. او پاسخ منفی میدهد.

آیا بااستفاده از این اطلاعات می توان رنگ تمبری را که به پیشانی A و B و C چسبیده شده است استنتاج کرد؟

 

2.استاد فراموشکار

 این داستان واقعیت دارد و از  استاد دانشگاه پرینستون نقل شده:

گفته می شود که در یک گروه 23 نفری احتمال اینکه دستکم دو نفر در گروه باشند که روز تولدشان یکی باشد بیش از 50 درصد است.

روزی در دانشگاه پرینستون احتمالات مقدماتی تدریس میکردم. به دانشجویان توضیح می دادم که اگر به جای 23 نفر 30 نفر را در نظر بگیرند،احتمال یکسان بودن حداقل دو روز تولد فوقالعاده افزایش خواهد یافت، اما چون در این کلاس فقط  19 نفر وجود دارند، احتمال یکسان بودن دو روز تولد خیلی کمتر از 50 درصد است.

در این هنگام یکی از دانشجویانم دستش را بلند کرد و گفت : من شرط می بندم که در این کلاس دستکم دونفر روز تولدشان یکسان است.» گفتم: من نمیتوانم این شرطبندی را بپذیرم زیرا یقین دارم که برد با من است.» دانشجو پاسخ داد: مهم نیست،درهرحال من شزط میبندم.» گفتم :بسیار خوب» و فکر کردم که درس خوبی به این دانشجوی سمج خواهم داد. از ردیف اول شروع به پرسش روز تولد دانشجویان کردم. تقریبا به ردیفهای نیمه رسیده بودم که همگی از فراموشکاری من زدیم زیرخنده. البته دانشجویی که با  آن همه اطمینان شرطبندی کرد و برنده شد روز تولد کسی، جز روز تولد خودش، را نمیدانست. آیا میتوانید حدس بزنید که چرا او آنقدر مطمئن بود؟


جواب معمای کلاههای رنگی

 

تنها کسی که رنگ تمبر پیشانی آن قابل تعیین است C است. اگر تمبر C قرمز می بود در آن صورت B از راه استدلال می دانست که رنگ تمبر خودش قرمز نیست، یعنی با خودش می گفت که اگر تمبر من قرمز میبود، در آن صورت A با دیدن دو تمبر قرمز می فهمید که تمبر خودش قرمز نیست؛ اما A نمی داند که تمبرش قرمز نیست بنابراین تمبر من نمی تواند قرمز باشد.این ثابت می کند که اگر تمبر C قرمز میبود در آن صورت B میفهمید که تمبر خودش قرمز نیست. اما B نمیدانست که تمبرش قرمز نیست بنابراین تمبر C نمی تواند قرمز باشد.

با همین استدلال و تعویض رنگ قرمز با رنگ زرد ثابت میشود که تمبر C  زرد هم نمیتواند باشد. بنابراین رنگ تمبر C بایستی سبز باشد.

 

جواب معمای استاد فراموشکار

 

استاد فراموشکار پس از بیان روایت خود میگوید که: 

هنگامی که شرطبندی را پذیرفتم کاملا فراموش کرده بودم که دو تا از دانشجویانم که همیشه پهلوی هم می نشستند دوقلو بودند!


حکایت دو پرسش

 

در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: فکر میکنی میشود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»

ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟»

جک نزد کشیش میرود و میپرسد: جناب کشیش، می توانم وقتی که در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم؟»

کشیش پاسخ می دهد : نه، پسرم، نمی شود این بی ادبی به مذهب است.»

جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند. ماکس می گوید: تعجبی ندارد. تو سوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»

ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: آیا وقتی در حال سیگار کشیدن هستم، می توانم دعا کنم؟»

کشیش مشتاقانه جواب می دهد: مطمئنا پسرم، مطمئنا !»

 

 

هنر انسان دانستن اطلاعات و کورکورانه تقلید کردن از آن اطلاعات نیست. هنر یک دانشمند یا فیلسوف گفتن کلمات قلمبه سلمبه نیست، بلکه پرسیدن سوال و به طور صحیح» گفتن آن است.

بشر گرفتار در آب و نان و مکان و نیازهای مادی، با جریان تفکر و اندیشه آن کاری را خواهد کرد که مردم آتن با سقراط کردند. سقراط در کوچه و خیابان های شهر آتن، وقت و بی وقت برای این مردمان ایجاد پرسش و مسئله می کرد و آتش شک را بر اعتقادشان می بارید تا اگر ناخالصی در آن هست بسوزد و باقیمانده آن آبدیده تر از کوزه ی تردید بیرون آید. مردم آتن، تاب پرسش های او را نداشتند چون فکر کردن برایشان عذاب آور بود. در نتیجه به این بهانه که سقراط جوانان ما را فاسد میکند وی را محکوم به نوشیدن شوکران کردند. شوکران انتقام پرسش هایی بود که سقراط در کوچه و خیابان ها از آنها می کرد.

سقراط به خوبی میدانست آن چیزی که انسان ها را متحول می کند، کتاب های بزرگ نبوده و نیستند بلکه این جملات و پرسش ها هستند که جهان تفکر را متحول کرده اند. پس تا میتوانید سوالدرست» و به طور صحیح» بپرسید و از پرسیدن در هر زمینه ای ترسی نداشته باشید.

 


حتی اگر بیت کوین یا هر ارز دیجیتال ناموفق باشد و یا شکست بخورد؛ با توجه به فناوری ای که پشت این رمزارز ها هست، میتوان گفت که در نهایت این تکنولوژی (بلاکچین) موفق خواهد شد؛ چراکه این تکنولوژی مفهوم اعتماد را متحول خواهد کرد. تصور کنید دنیایی را که هیچ بانکدار یا کشوری ، قدرت ایجاد تحریم یا هر گونه تهدید دیگری را به واسطه پولش نداشته باشد. یا دنیایی که تورم معنای خاصی در آن ندارد. یا دنیایی که برای اعتمادسازی نیازی به واسط یا شخص سوم برای نظارت بر قرارداد ها نداشته باشد. 

چنین دنیایی دور از دسترس نیست. با توجه به تحقیقات مختصری که در این حوزه داشتم؛ تکنولوژی بلاکچین را به عنوان راهکاری برای رسیدن به چنین دنیایی میدانم؛ البته نه به زودی زود.

برای توسعه چنین فناوری ای نیاز به تلاش های بسیاری میباشد اما در نهایت موفقیت از آن این فناوری خواهد شد.

 

توصیه میکنم کسانی که اطلاعی درباره این فناوری ندارند، با سرچ های ساده از این فناوری آگاه شوند.

 

لئوناردو داوینچی گفته بود:  که طبیعت ملکه ی تمام دانش ها و همه ی دانشوران است. کسانی که طبیعت را نادیده میگیرند، زندگی و کار را برای خود بیهوده و کسل میسازند. » و من هم به این موضوع اعتقاد دارم که طبیعت بهترین الهام برای اختراعات و نوآوری ها است. آنهایی که با بیت کوین (نوعی ارز دیجیتال (البته هدف من فناوری پشت آن هست)) مختلف هستند، اغلب استدلال میکنند که بدون وجود یک نهاد مرکزی نمیتوان چیزی به نام پول(یا اساسا اقتصاد) داشت. اما طبیعت نشان داده است که سیستم های غیرمتمرکز و به غایت منظم و انعطاف پذیر می توانند بدون اتکا به یک قدرت مرکزی، سلسله مراتب یا بخش های پیچیده شکل بگیرند. عالی ترین نمونه آن کلونی مورچه ها و زبورهاست. در کلونی مورچه های کشاورز هیچ قدرت برتر یا سلسله مراتبی وجود ندارد. مورچه های کشاورز غذای خود را از طریق پرورش نوعی قارچ روی برگ های خردشده ی گیاهان بدست می آورند، و اجتماع آنها به ادعای ویکیپدیا بزرگترین و پیچیده ترین جامعه جانوری روی کره زمین پس از انسان» است. بله، این کلونی ها (که تعداد اعضای آنها به میلیون ها مورچه می رسد) یک ملکه هم دارند، ولی توجه کنید که وظیفه ی ملکه فقط تخم گذاشتن است، به همین دلیل مهم ترین عضو کلونی به شمار می رود، ولی این ملکه هیچ قدرت خاص یا مطلقه ای ندارد.

می توانید اولین مقاله ای که در آن بیت کوین معرفی شد و مبانی آن در اختیار همگان قرار گرفت را با کلیک بر روی عکس زیر دانلود کنید. این مقاله توسط ساتوشی ناکاموتو که مخترع بیت کوین می باشد نوشته شده است.


 


حتی اگر بیت کوین یا هر ارز دیجیتال ناموفق باشد و یا شکست بخورد؛ با توجه به فناوری ای که پشت این رمزارز ها هست، میتوان گفت که در نهایت این تکنولوژی (بلاکچین) موفق خواهد شد؛ چراکه این تکنولوژی مفهوم اعتماد را متحول خواهد کرد. تصور کنید دنیایی را که هیچ بانکدار یا کشوری ، قدرت ایجاد تحریم یا هر گونه تهدید دیگری را به واسطه پولش نداشته باشد. یا دنیایی که تورم معنای خاصی در آن ندارد. یا دنیایی که برای اعتمادسازی نیازی به واسط یا شخص سوم برای نظارت بر قرارداد ها نداشته باشد. 

چنین دنیایی دور از دسترس نیست. با توجه به تحقیقات مختصری که در این حوزه داشتم؛ تکنولوژی بلاکچین را به عنوان راهکاری برای رسیدن به چنین دنیایی میدانم؛ البته نه به زودی زود.

برای توسعه چنین فناوری ای نیاز به تلاش های بسیاری میباشد اما در نهایت موفقیت از آن این فناوری خواهد شد.

 

توصیه میکنم کسانی که اطلاعی درباره این فناوری ندارند، با سرچ های ساده از این فناوری آگاه شوند.

 

لئوناردو داوینچی گفته بود:  که طبیعت ملکه ی تمام دانش ها و همه ی دانشوران است. کسانی که طبیعت را نادیده میگیرند، زندگی و کار را برای خود بیهوده و کسل میسازند. » و من هم به این موضوع اعتقاد دارم که طبیعت بهترین الهام برای اختراعات و نوآوری ها است. آنهایی که با بیت کوین (نوعی ارز دیجیتال (البته هدف من فناوری پشت آن هست)) مخالف هستند، اغلب استدلال میکنند که بدون وجود یک نهاد مرکزی نمیتوان چیزی به نام پول(یا اساسا اقتصاد) داشت. اما طبیعت نشان داده است که سیستم های غیرمتمرکز و به غایت منظم و انعطاف پذیر می توانند بدون اتکا به یک قدرت مرکزی، سلسله مراتب یا بخش های پیچیده شکل بگیرند. عالی ترین نمونه آن کلونی مورچه ها و زنبورهاست. در کلونی مورچه های کشاورز هیچ قدرت برتر یا سلسله مراتبی وجود ندارد. مورچه های کشاورز غذای خود را از طریق پرورش نوعی قارچ روی برگ های خردشده ی گیاهان بدست می آورند، و اجتماع آنها به ادعای ویکیپدیا بزرگترین و پیچیده ترین جامعه جانوری روی کره زمین پس از انسان» است. بله، این کلونی ها (که تعداد اعضای آنها به میلیون ها مورچه می رسد) یک ملکه هم دارند، ولی توجه کنید که وظیفه ی ملکه فقط تخم گذاشتن است، به همین دلیل مهم ترین عضو کلونی به شمار می رود، ولی این ملکه هیچ قدرت خاص یا مطلقه ای ندارد.

برای آشنایی اولیه می توانید اولین مقاله ای که در آن بیت کوین معرفی شد و مبانی آن در اختیار همگان قرار گرفت را با کلیک بر روی عکس زیر دانلود کنید. این مقاله توسط ساتوشی ناکاموتو که مخترع بیت کوین می باشد نوشته شده است.


 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها